نها خواسته همسر شهید خانزاده از سردار سلیمانی/ماجرای عکس دختر شهید بر سرمزار پدرش
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۸۱۶۰۷۲۷
نرگس دوبار بعد از شهادت پدرش دوبار آرامش را تجربه کرد. یکبار وقتی بود که حاج قاسم را دید و یکبار دیگر ملاقات با رهبری بود.
نرگس و اسماعیل، پدر و دختری هستند که یکی از عکسهای یادگاریشان باهم آن قدر معروف شده بود که وقتی مقام معظم رهبری دختر را دید به واسطه آن عکس شناخت. نرگس در آن عکس سعی کرده بود تمام پدر را در آغوش کوچک خود جای دهد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در این عکس، حالا سنگ سرد مزار شده بود وجود گرم پدر که به دختر ۷ ساله آرامش می داد. فاطمه خانم، مادرش، می گوید هنوز هم دخترمان بی قرار اسماعیل است. این را وقتی نگاه نرگس به دخترانی می افتد که کنار پدرانشان هستند، میفهمم. بعد از آن نرگس بی هیچ دلیلی شروع به گریه کردن میکند و لج بازیهایش گل میکند. اما نرگس دوبار بعد از شهادت پدرش دوبار آرامش را تجربه کرد. یکبار وقتی بود که حاج قاسم را دید و یکبار دیگر ملاقات با رهبری بود. ملاقاتی که دو هفته باید زودتر انجام میشد تا نرگس هنوز به سن تکلیف نرسیده باشد و بتواند رهبرش را ببوسد اما افسوس. حالا دلخوشی نرگس پس از این دو هفته و در دیدار با عزیزش هدایایی بود که آقا به او داد.
در ادامه مطلب خاطره این دو دیدار را در گفتوگو با همسر شهید اسماعیل خانزاده خواهید خواند.
مهرِ اسماعیل به دلم نشستما با خانواده آقا اسماعیل نسبت فامیلی دوری داشتیم و در یک محل هم زندگی می کردیم. همین شناخت موجب شد مادرش مرا ببیند و انتخاب کند. در واقع خواستگاری ما به صورت کاملا سنتی بود. قبل از خواستگاری بارها دیده بودمش اما حس به خصوصی به او نداشتم. وقتی مادرش موضوع را مطرح کرد بیست روزی طول کشید تا به منزل ما بیایند. در این مدت هم دو سه بار دیگر دیدمش، این بار توجهم بیشتر به او جلب شد و حس کردم اخلاقش و رفتارش به دلم می نشیند. می دانستم پاسدار است اما در اولین صحبت جدی و دو نفره مان در راه رفتن برای آزمایش خون پیش از ازدواج در مورد کارش بود.گفت من شغلم طوری است که نمی توانم همیشه خانه باشم و مجبورم مأموریت های زیاد بروم، شما مشکلی نداری؟ چون برادرم و دایی ام سپاهی بودند با این شغل آشنایی داشتم. گفتم: نه برایم مشکل نیست. گفت: حتی شاید مجبور شویم برای زندگی جای دیگری برویم که این را هم پذیرفتم. می دانستم همه این سختی های کار یک نظامی است.
شوخیهای اسماعیل تا وقتی تابوتش را آوردند هم ادامه داشت
شهید خانزاده در کارش خیلی جدی بود اما غیر از آن با همکاران و سربازان و در خانه خیلی اهل شوخی کردن بود. آن قدر برخوردش خوب بود که در مهمانی های فامیلی اگر کاری برایش پیش می آمد و نمی توانست شرکت کند همه سراغش را می گرفتند و می گفتند: چون اسماعیل نبود خوش نگذشت. وقتی شهید خانزاده بود همه می خندیدند. یادم هست شش ماه قبل از شهادتش منزل یکی از دوستانمان که همکار شوهرم هم بود مهمان بودیم. به آنها با شوخی و خنده سفارش می کرد که بعد از شهادتش چه بکنند. از بس شوخی می کرد دوستانش می گفتند تو شهادتت جدی باشد ما هر کاری بخواهیم می کنیم. می گفت بیایید همه تان با من عکس بیندازید، بعد از شهادتم خواستید بنر بزنید یا در پروفایل هایتان عکس مشترک با من بگذارید و به همه بگویید با اسماعیل عکس دارم، داشته باشید.
جالب است وقتی تابوت اسماعیل را آوردند خانه، پرچم روی تابوت برعکس زده شده بود و همین موجب خنده دیگران شد. دوستانش می گفتند: «اسماعیل تا اینجا هم با ما شوخی میکنی و میخواهی ما را بخندانی.»
دوست دارم چند سال دیگر شهید شوم
از ابتدای ازدواجمان تنها حرفی که از آرزوهایش میزد در مورد شهادت بود. در مورد شهید شدنش مطمئن حرف میزد و میگفت: «من به حالت عادی نمیمیرم، مرگ طبیعی ندارم. یکبار اعتراض کردم چرا اینقدر حرف از شهادت میزنی؟ گفت: «اعتراض نکن. دوست دارم شهید شوم اما نه به این زودی، حالا فعلا باشم اما تو دعا کن عاقبت من شهادت باشد. هر روز از سر کار میآمد تنها کاری که انجام میداد این بود که فیلم شهدا را میدید یا مداحی میگذاشت. رفتارش طوری شده بود که من هم دیگر مطمئن بودم شهید میشود.»
اسماعیل ۱۱ آذر سال ۹۴ برای اولین بار به سوریه اعزام شد. قبل از اعزام یک روز آمد خانه گفت: «بچه ها دارند میروند سوریه، من هم میخواهم بروم. میگویند رضایت خانم برای رفتن شرط است و اگر همسر راضی نباشد نمیتوانیم برویم. گفتم: «من هم راضی نیستم». گفت: «میدانم اما راضی میشوی. گفتم «نه من هیچ جوره راضی نمیشوم». با ناراحتی گفتم: «وضعیت کسانی که میروند را ببین». گفت «مگر آنها زن و بچه ندارند که می روند». با اعتراض گفتم: «هر وقت من از کاری ناراضی باشم تو مرا راضی میکنی». اسماعیل شروع کرد از غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) حرف زد. دیگر نتوانستم مخالفتم را ادامه بدهم. گفتم راضی هستم به رضای خدا. وقتی رفت ۲۹ آذر همان ماه به شهادت رسید.
قهر نرگس اذیتش می کرددخترمان ۶ سالش بود و کاملا حضور پدرش را به یاد دارد. اصلا دوست نداشت اسماعیل از او دور شود. تا ۵-۶ روز که پدرش رفته بود سوریه هر چه تماس میگرفت نرگس با او صحبت نمیکرد. اسماعیل گفت راضیاش کن با من صحبت کند وقتی ناراحت است نمیتوانم درست کار کنم. من کلی با او صحبت کردم که بابا ناراحت میشود تو قهری و گوشی را گرفت. به پدرش گفت مگر تو رفتی من ناراحت نشدم که حالا میگویی شما هم ناراحتی؟ مگر نگفتی نمیروم پس چرا رفتی؟ اسماعیل با او صحبت کرد و قرار شد دیگر آشتی کنند.
اسماعیل گفته بود اگر گفتند مجروح شدم بدان شهیدم
منزل مادرم بودم که دیدم خواهرم ساعت ۷ صبح تماس گرفت به گوشی پدرم. جواب دادم، گفت چیزی نیست میخواستم بیایم منزل مامان زنگ زدم ببینم هستند یا نه. چند دقیقه بعد خواهر زادهام زنگ زد به گوشی من گفت: «خاله خانه مادرجانی؟ گفتم: آره گفت باشه میخواستم بیایم آنجا.»
از شب قبلش هم استرس زیادی داشتم. ۶ صبح تازه خوابیده بودم. بلند شدم نرگس را آماده کنم برود مهد. دیدم شوهر خواهرم زنگ زد به گوشی پدرم و یک دفعه پدرم با صدای خیلی بلند داد زد. سریع آمدم داخل اتاق، پدرم گفت: «چیزی نیست یکدفعه صدایم بلند شد». مادرم هم آمد داخل اتاق. وقتی رفتم بیرون دیدم برخی از اقوام آمدند. داماد ما که پاسدار است آمد گفت: «فاطمه استرس نداشته باشیها اما اسماعیل زخمی شده». گفتم: «نه به من راست بگویید او شهید شده». داد زد گفت: «تو چرا اصرار داری بگویی اسماعیل شهید شده؟»، گفتم: «حرفت را باور نمیکنم. چون اسماعیل به من گفته بود وقتی خبر زخمی شدن من را به تو دادند بدان شهید شدم اگر واقعا زخمی شوم خودم بهت خبر میدهم هر طور شده و به کسی نمیسپارم. به شوهر خواهرم گفتم: «بگویید شهید شده من آرامتر میشوم.
بیتابی برای بابابعد از شهادت اسماعیل، نرگس خیلی بیتاب بود. هنوز هم هست. وسایل اسماعیل را گذاشتم در یک اتاق و نرگس وقتی به آنجا میرود خودش را آرام میکند. وقتی هم خیلی دلتنگ میشود میرویم سر مزار.
تنها خواسته ما از حاج قاسمما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانهمان میآمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد، رفتیم ملاقات، نرگس گفت «من یک خواهشی دارم». حاج قاسم گفت: «بگو». گفت «من از همه خواستهام مرا به دیدار آقا ببرند». سردار پرسید «از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟» نرگس گفت: «از بعد شهادت پدرم». حاج قاسم پرسید «چرا؟» گفت: حس میکنم با دیدن ایشان آرام میشوم. سردار گفت: «حتما این کار را میکنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است، سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود.»
نامهای که نرگس برای آقا خواند هدیههای مخصوص آقا به نرگس
یک روز از دفتر رهبری تماس گرفتند و پرسیدند تمایل دارید به دیدار آقا بیایید؟ گفتیم بله ما از همه همین درخواست را داشتیم. تاریخی را معین کردند و رفتیم. قابل وصف نیست و نمیشود مقایسه کرد دیدار سردار را با آقا اما در هر دو آرامشی بود که به زبان وصف نمیآید.
نرگس نامهای نوشت برای آقا و ایشان خواستند نرگس خودش نامه را بخواند. آقا پرسید تو همان دختری هستی که سر مزار پدرت خوابیدی؟ گفت بله. نرگس گفت چند ساله منتظر دیدار شما هستم. نرگس دوست داشت برود در بغل حضرت آقا اما دو هفته قبلش به سن تکلیف رسید. گفت من اصرار داشتم پیش از سن تکلیف به دیدارتان بیایم و شما را ببوسم. آقا خندیدند و گفتند: «ببخشید تو به سن تکلیف رسیدی و نمی توانم در آغوشت بگیرم». نرگس هم خیلی ناراحت بود. آقا مجدد گفتند: «شرمنده نتوانستم تا حالا دیدار کنم. عبا و انگشترشان را دادند به نرگس و گفتند حالا که نتوانستم بغلت کنم این هدیهها از طرف من برای تو.»
ماجرای عکس نرگسعکاسی آمد تا از اولین روز مدرسه رفتن نرگس عکاسی کند. نرگس پیشنهاد داد اول برویم سر مزار پدرم. وقتی رفت نرگس طوری دراز کشید که انگار مزار پدرش را در آغوش گرفت. عکاس میگفت واقعا سوژه نرگس بهتر از من بود. منظور آقا همین عکس بود./خبرآنلاین
منبع: ایران آنلاین
کلیدواژه: بعد از شهادت حاج قاسم سن تکلیف
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت ion.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ایران آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۸۱۶۰۷۲۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ویسی:فدراسیون و سازمان لیگ عرضه ندارند شورای امنیت وسط بیاید
سرمربی تیم فوتبال فولاد خوزستان گفت: اگر فدراسیون فوتبال و سازمان لیگ نمیتوانند دخالت کنند و ببینند که بازیها چگونه رقم میخورد و اگر عرضه ندارند، شورای امنیت ملی و حفاظت اطلاعات وسط بیایند. - اخبار ورزشی -
به گزارش خبرگزاری تسنیم، عبدالله ویسی در نشست خبری پس از تساوی خارج از خانه فولاد مقابل آلومینیوم اظهار داشت: مقابل تیمی بازی کردیم که هفتههای گذشته با نشاط و شاداب بازی کرد و نمونه بارز عملکردش مقابل پرسپولیس بود که دو بار عقب افتاد، اما پیروز شد. ما میدانستیم از بازی امروز چه میخواهیم. بازی پراسترس و پرتنش برای ما بود، اما بسیار مسلط بودیم و شایسته بازی کردیم. تمام نقاط قوت آلومینیوم را پوشش دادیم و به گل رسیدیم و میتوانستیم گلهای دیگری هم بزنیم. حتی در شروع نیمه دوم هم میتوانستیم گلزنی کنیم، اما تمرکز تیم بههم خورد و گل خوردیم. میخواستیم نبازیم و برنده هم باشیم، اما نتوانستیم سه امتیاز را بگیریم.
وی ادامه داد: آدم حرص میخورد از اینکه برخی مواقع میگوییم ورزش سلامت و سالم است و پاکی دارد. اگر کمیته انضباطی، کمیته اخلاق، فدراسیون فوتبال و سازمان لیگ نمیتوانند دخالت کنند و ببینند که بازیها چگونه رقم میخورند و اگر عرضه ندارند، من میگویم که شورای امنیت ملی و حفاظت اطلاعات وسط بیایند. حفاظت اطلاعات کشور ما بسیار قوی است. بیایند و بازیها را رصد کنند و اجازه ندهند حق کسی خورده شود.
سرمربی تیم فوتبال فولاد خوزستان تصریح کرد: ما جلوی دوربین به یک شکل دیگر حرف میزنیم و بازیمان یکجور دیگر در میآید. این بسیار حساس و به نوعی حقخوری است و ظلم به فوتبال. از کمیته اخلاق و انضباطی و فدراسیون فوتبال انتظار داریم که بیایند و بازیها را رصد کنند. اینکه خودمان را به آن راه بزنیم و هر اتفاقی بیفتد، آن سر قضیه است که هم شما، هم من و تمام فوتبالیستها و آدمها میدانند. جلوی دوربین و میکروفونها یک حرف دیگر میزنیم و پشت آن، کارهای دیگری انجام میدهیم. لطفاً جمع کنید و نگذارید حق کسی خورده شود؛ هم در قهرمانی و هم سقوط تیم و در همه لیگها.
ویسی راجع به اینکه اطراف تیم فولاد حواشی وجود دارد، گفت: ما نجاست فوتبال را ول کردهایم و برای تیمی حاشیه درست میکنیم که نماد فوتبال ایران است. فولاد خوزستان باید در فوتبال ایران باشد. اینکه برای استقلال خوزستان، صنعت نفت و فولاد حاشیه درست میکنند، این ظلم است. بچه علی پروین فوتبالیست شد، اما او را به دلیل اینکه فرزند پروین است، خراب کردند. بچه ناصر حجازی هم فوتبالیست شد، اما او را نیز به همین دلیل له کردند. بچه افشاریان داور است، میگویند داور است. خب چه کاره باید شود؟ شغل پدرش بوده است.
وی تصریح کرد: میگویند فرزند فلان سردار در فولاد است. من نه سیاسیام و نه کاری به این مسائل دارم. خب بچه سردار است و از 5 سالگی در تیمهای مختلف فولاد بوده و حالا به بزرگسالان رسیده است. آن زمان پدرش سرباز بود، از کجا میدانست که پدرش سردار میشود؟ من نه از کسی طرفداری میکنم و نه میخواهم حق کسی ضایع شود، ولی تیم را به حاشیه نبریم. مگر او گناه کرده که پدرش سردار است؟ پسر من هم میخواست فوتبالیست شود، اما آنقدر گفتند که ویسی برای پسرش پارتی بازی میکند که حالا بیکار در خوزستان میگردد. برای چه باید این حرفها را بزنیم؟ برای چه حاشیه درست میکنید؟ حالا فرزند سردار باید بمیرد؟ اگر رئیس دانشگاه میشد، میگفتند بچه سردار بوده است. اگر دکتر میشد، باز هم همین را میگفتند. اینها زشت است و خوب نیست.
وی در پایان گفت: میگفتند تاج اصفهانی است و میخواهند سپاهان قهرمان شود. پس قهرمانی سپاهان کجاست؟ هشت سال است که حق سپاهان خورده شده. خودمان را به آن راه نزنیم. همه میدانند که در تیمها چه کار میکنند.
انتهای پیام/